آن شب برف سنگيني باريده بود . همه جا سرد بود .موچي ( مورچه كوچولو ) و فيلو ( فيل كوچولو ) در خانه خوابيده بودند . بخاري كوچك آنها روشن بود اما نمي توانست همه خانه را گرم كند .موچي گفت : " بايد يك فكري بكنيم كه خانه را گرم كنيم .
قصه های کودکان-مراقبت از سگ كوچولو
قصه مورچه بی دقت
قصه چوپان دروغگو
درباره این سایت